روزهای نافرجام،گله از من بی قرار نکنید که بلند تر از شما ستاره های شبانم فریاد می زنند.امیدوارانه چشم هایم سر میخورند زیر پلک های خوشبختی که نا ، معنا ندارد. حال چشم هایم را باور کنم یا شب های پرستاره شهر تورا؟
فاتحانه دست هایت را حس می کنم و تو باور میکنی انکار سرمای پشت دریچه تکامل را. دریچه ی نیمه باز، تمام دردم را به عمق چشمانت جاری می کند و افسوس که تو نزدیک تر هارا بیشتر می پسندی.