بی دل

زندگی کتابیست که صفحاتش وارونه می شوند گهگاهی...

صحنه

دراز به دراز افتاده بودم و از شدت درد لب‌هایم را گاز می‌گرفتم و ناخن هایم را محکم تر در دستانم فشار می دادم. گاهی اوقات هم ناخودآگاه فریاد می‌کشیدم و چشم‌هایم را می بستم. تقریباً ۲۰ دقیقه بعد از تیرخوردنم ۳ خودروی پلیس و یک آمبولانس به جلوی سینِما رسیدند. احتمالاً یکی از همین نظاره‌گر های صحنه پلیس را خبر کرده بود. دیگر توان باز نگه داشتن چشم‌هایم را نداشتم ، از طرفی پای چپم را هم حس نمی‌کردم و انگار درد از بین رفته بود. چشمانم را بستم.

۰ ۳

ته همه چیز

خیلی وقتا بدون اینکه متوجه بشیم داریم راهی رو ادامه میدیم که هیچ علت معقولی براش وجود نداره .

تازه وقتی هم می فهمیم که مسیر اشتباهه به جای تغییرش با یه غرور خیلی مسخره و بی منطق هزارتا دلیل میاریم که نه راه درسته و تو نمی فهمی .

این غرور و این راه فقط و فقط به سمت نیستی می‌ره.

نه اینکه بمیریم ها نه وقتی خودمون هم دلیلی برای ادامه نداریم اما نمی خوایم قبول کنیم دیگه هیچ اهمیتی برای خودمون هم نداریم .

این نیستی ته همه چیزه

۰ ۲

در اوج

در حالی پر می زنم که می دانم بر فراز خویشتن اوج می گیرم و خدایی در درون من پایکوبی می کند.
چنین گفت زرتشت

۰ ۳

سنگ

یکی از همین روزها 

در میان لجنزار افکار پوسیده 

از یادها و خاطرات محو خواهیم شد

لذت بخش است 

انگار که هیچگاه زاده نشدیم

زندگی‌ نکردیم

عصبانی نشدیم

فحش ندادیم

دوست نداشتیم و دوست داشته نشدیم

هدف نداشتیم

احساسات خرج نکردیم

سگ دو نزدیم

و فقط به مرگ رسیدیم

اگر قرار باشد دوباره باشیم 

ترجیح می دهیم تنها یک سنگ باشیم

بدون هیچ علائمی از حیات

بدون هیچ دغدغه و نگرانی

به دور از تمام نشدن ها 

فراتر از تمام نتوانستن ها

در اعماق دره ای یا بلندای کوهستانی

جا خوش کنیم

اگر چه وجود ما همان سنگ زیرین آسیاب است و با خوشی بیگانه ...

 

پ.ن: گذر کن...

۰ ۱

Birth

Happy or not happy

I don't know

​​​

۱ ۱

I'll be there

channel

۰ ۲

بعد از تو

پشت سیاهی های دنیامان ،

سیاهی بود...

۰ ۲

تمام

یک روز آخرین نفری که شما را می شناسد خواهد مرد

و خاطر شما برای همیشه فراموش خواهد شد

 

 

 

۱ ۲

به زودی ، پایان...

ادامه دادن ؟ 

- نه

پایان؟

- شاید

باید دلیلی داشته باشد...

- بله . حتما همینطور است. 

زود نیست ؟

- شاید هم زود باشد . در اصل ماجرا چه فرقی می کند؟

هیچ. میلیون ها شاید هم میلیاردها سال نبوده ای ، اکنون هم نباش فرقی نمی کند.

- خواسته ای دارم !

چه ؟

- یک بار چشم هایی را دیدم که میلیاردها سال قدمت داشت . درخشش آهسته تر از تمام انتظارها ، گرمایش فراتر از تمام مذاب ها ، غمش عمیق تر از تمام دره ها ، آرزویش اما در مقابلش  نبود.

واضح تر بگو ...

- من را آرزویش کن...

۰ ۱

پر

تنهایی ...

اوج شکوفایی یا فروپاشی؟

شکست یا پیروزی؟

باید ایستاد ، تمام قد

به نظاره 

به آینه

و منزجر شد ...

و منفجر شد ...

و فروپاشید 

عجیب اما تلخ خواهد بود 

(شاید) انسان آن فراموش شده ترین ها باشد

به قطع اما...

چرا ؟ چگونه ؟ از کجا ؟ به کجا ؟ 

بی دلیل 

بی دلیل

از ناکجا 

به ناکجاتر

حس خفگی در استخر خالی 

آن زمان که باید لب بزنی و لب ...

آن زمان که هم آغوشی با خودت ...

آن زمان که خواهی مرد در خودت و چه سخت متولد شدی ...

التماس کن 

التماس می کنم

هنوز هم پرم

۱ ۳
دنیا کوچکتر از آن است که گمشده ای را در آن یافته باشی
هیچکس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند
یکی در مه ... یکی در غبار ... یکی در باران.... یکی در باد و بیرحم ترینشان در برف.... آنچه بر جا می ماند رد پایی است و خاطرهایی که هر از گاه پس می زند مثل نسیم، پرده های اتاقت را....
تو اینطور نباش!!!
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان