جمعه ۲۳ آذر ۰۳
دراز به دراز افتاده بودم و از شدت درد لبهایم را گاز میگرفتم و ناخن هایم را محکم تر در دستانم فشار می دادم. گاهی اوقات هم ناخودآگاه فریاد میکشیدم و چشمهایم را می بستم. تقریباً ۲۰ دقیقه بعد از تیرخوردنم ۳ خودروی پلیس و یک آمبولانس به جلوی سینِما رسیدند. احتمالاً یکی از همین نظارهگر های صحنه پلیس را خبر کرده بود. دیگر توان باز نگه داشتن چشمهایم را نداشتم ، از طرفی پای چپم را هم حس نمیکردم و انگار درد از بین رفته بود. چشمانم را بستم.