پنجشنبه ۳۰ خرداد ۹۸
زندگی دقیقا برعکس تمام ذهنیت من قدم بر می دارد. کاش می توانستم این سادگی کثیف حفره های تودر توی ذهنم را خاموش کنم. همه چیز دوباره به سخت ترین حالت ممکن ادامه دار شده و منطق پایین دستی من هیچ درکی از ان ندارد...
میخواهم بشکنم ته مانده ی احساسات متوهمم را
به خواب ببرم روان دل شکسته ام را
به نیش بکشم زباله های رویایی خاطراتم را
تا شاید تنها کمی از انتهای این خط به ابتدای فصل جدید سردرگمی ام نزدیک تر شوم.
نمی دانم شاید اوار این روزها انقدرها هم سنگین نیست اما به این مطمئنم که تحمل رسیدن به پایان را هنوز هم ندارم...