چقدر حس خوبی داشت وقتی زیر تابلوی شمالی منتظر بودی وقتی از دور میدیدمت ولی از دوست داشتنت بازهم دلم خواست بگم هنوز نمیدونم کجایی چقدر سادگی و صمیمیت از اون فاصله قابل حس بود دوست داشتم سکوت کنم و فقط سکوت تو حرف بزنی هیجان صحبت هاتو دوست دارم ذوق دیدن کتاب ها و کارت پستال ها تمام توجه من از اطراف رو معطوف به چشم هات می کرد تو باید باشی تو دقیقا خود حس زندگی هستی کلافگی و لرزش دست هات وقتی به دنبال کلمه ای بودی که بهتر توصیف کنی انقدر برام سخت بود که ترجیح میدم حرفاتو نشنوم اما تو اروم باشی
Bury all your secrets in my skin Come away with innocence and leave me with my sins The air around me still feels like a cage And love is just a camouflage for what resembles rage again
So if you love me let me go And run away before I know My heart is just too dark to care I can't destroy what isn? t there
Deliver me into my fate If I'm alone I cannot hate I don't deserve to have you Ooh, my smile was taken long ago If I can change I hope I never know
I still press your letters to my lips And cherish them in parts of me that savor every kiss I couldn't face a life without your lights But all of that was ripped apart when you refused to fight
So save your breath, I will not care I think I made it very clear You couldn't hate enough to love Is that supposed to be enough?
I only wish you weren't my friend Then I could hurt you in the end I never claimed to be a saint Ooh, my own was banished long ago It took the death of hope to let you go
So break yourself against my stones And spit your pity in my soul You never needed any help You sold me out to save yourself
And I won't listen to your shame You ran away, you? re all the same Angels lie to keep control Ooh, my love was punished long ago If you still care don't ever let me know If you still care don't ever let me know
در انتهای نگاهت بارها به زمین خوردم اما چه فایده تو لنز داشتی... بی گمان هزار بار نگاهم گره خورد در آن لنز ها اما بازهم... تو اصلا چشم داشتی؟ تو اصلا می دیدی پله های نردبان گوشه حیات را؟ دیدی پرواز گرگ هارا؟ حتی بعید می دانم صدای غار غار سگ ها را هم شنیده باشی. دستکش هایم را دیدی در بحبوحه ی بارش آفتاب؟ نه تو هیچ چیز را نمی دیدی. آهای مترسک حوض ماهی ها با توام؟؟؟
دنیا کوچکتر از آن است که گمشده ای را در آن یافته باشی هیچکس اینجا گم نمیشود آدمها به همان خونسردی که آمده اند چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند یکی در مه ... یکی در غبار ... یکی در باران.... یکی در باد و بیرحم ترینشان در برف.... آنچه بر جا می ماند رد پایی است و خاطرهایی که هر از گاه پس می زند مثل نسیم، پرده های اتاقت را.... تو اینطور نباش!!!