بی دل

زندگی کتابیست که صفحاتش وارونه می شوند گهگاهی...

به زودی ، پایان...

ادامه دادن ؟ 

- نه

پایان؟

- شاید

باید دلیلی داشته باشد...

- بله . حتما همینطور است. 

زود نیست ؟

- شاید هم زود باشد . در اصل ماجرا چه فرقی می کند؟

هیچ. میلیون ها شاید هم میلیاردها سال نبوده ای ، اکنون هم نباش فرقی نمی کند.

- خواسته ای دارم !

چه ؟

- یک بار چشم هایی را دیدم که میلیاردها سال قدمت داشت . درخشش آهسته تر از تمام انتظارها ، گرمایش فراتر از تمام مذاب ها ، غمش عمیق تر از تمام دره ها ، آرزویش اما در مقابلش  نبود.

واضح تر بگو ...

- من را آرزویش کن...

۰ ۱

اهسته

چرا اینگونه اهسته

در پی انزوای من 

قدم بر میداری

علاقه اش به پنبه بود ...

۰ ۴

تو باش

چقدر حس خوبی داشت
وقتی زیر تابلوی شمالی منتظر بودی
وقتی از دور میدیدمت ولی از دوست داشتنت بازهم دلم خواست بگم هنوز نمیدونم کجایی
چقدر سادگی و صمیمیت از اون فاصله قابل حس بود
دوست داشتم سکوت کنم و فقط سکوت
تو حرف بزنی
هیجان صحبت هاتو دوست دارم
ذوق دیدن کتاب ها و کارت پستال ها تمام توجه من از اطراف رو معطوف به چشم هات می کرد
تو باید باشی
تو دقیقا خود حس زندگی هستی
کلافگی و لرزش دست هات وقتی به دنبال کلمه ای بودی که بهتر توصیف کنی انقدر برام سخت بود که ترجیح میدم حرفاتو نشنوم اما تو اروم باشی

۰ ۵
دنیا کوچکتر از آن است که گمشده ای را در آن یافته باشی
هیچکس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند
یکی در مه ... یکی در غبار ... یکی در باران.... یکی در باد و بیرحم ترینشان در برف.... آنچه بر جا می ماند رد پایی است و خاطرهایی که هر از گاه پس می زند مثل نسیم، پرده های اتاقت را....
تو اینطور نباش!!!
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان