بی دل

زندگی کتابیست که صفحاتش وارونه می شوند گهگاهی...

ته همه چیز

خیلی وقتا بدون اینکه متوجه بشیم داریم راهی رو ادامه میدیم که هیچ علت معقولی براش وجود نداره .

تازه وقتی هم می فهمیم که مسیر اشتباهه به جای تغییرش با یه غرور خیلی مسخره و بی منطق هزارتا دلیل میاریم که نه راه درسته و تو نمی فهمی .

این غرور و این راه فقط و فقط به سمت نیستی می‌ره.

نه اینکه بمیریم ها نه وقتی خودمون هم دلیلی برای ادامه نداریم اما نمی خوایم قبول کنیم دیگه هیچ اهمیتی برای خودمون هم نداریم .

این نیستی ته همه چیزه

۰ ۲

تمام

یک روز آخرین نفری که شما را می شناسد خواهد مرد

و خاطر شما برای همیشه فراموش خواهد شد

 

 

 

۱ ۲

به زودی ، پایان...

ادامه دادن ؟ 

- نه

پایان؟

- شاید

باید دلیلی داشته باشد...

- بله . حتما همینطور است. 

زود نیست ؟

- شاید هم زود باشد . در اصل ماجرا چه فرقی می کند؟

هیچ. میلیون ها شاید هم میلیاردها سال نبوده ای ، اکنون هم نباش فرقی نمی کند.

- خواسته ای دارم !

چه ؟

- یک بار چشم هایی را دیدم که میلیاردها سال قدمت داشت . درخشش آهسته تر از تمام انتظارها ، گرمایش فراتر از تمام مذاب ها ، غمش عمیق تر از تمام دره ها ، آرزویش اما در مقابلش  نبود.

واضح تر بگو ...

- من را آرزویش کن...

۰ ۱

پر

تنهایی ...

اوج شکوفایی یا فروپاشی؟

شکست یا پیروزی؟

باید ایستاد ، تمام قد

به نظاره 

به آینه

و منزجر شد ...

و منفجر شد ...

و فروپاشید 

عجیب اما تلخ خواهد بود 

(شاید) انسان آن فراموش شده ترین ها باشد

به قطع اما...

چرا ؟ چگونه ؟ از کجا ؟ به کجا ؟ 

بی دلیل 

بی دلیل

از ناکجا 

به ناکجاتر

حس خفگی در استخر خالی 

آن زمان که باید لب بزنی و لب ...

آن زمان که هم آغوشی با خودت ...

آن زمان که خواهی مرد در خودت و چه سخت متولد شدی ...

التماس کن 

التماس می کنم

هنوز هم پرم

۱ ۳

اهسته

چرا اینگونه اهسته

در پی انزوای من 

قدم بر میداری

علاقه اش به پنبه بود ...

۰ ۴

واقعیت

دویست متر پایین‌تر از تابلوی پنج صبح

 نزدیک به طلوع آفتاب

جایی که الکل میپرید؛

واقعیت به مشام مرد مست خورد و استفراغ کرد.

 

۰ ۴

دو

چقدر ظاهر من فاصله داره با درون

چقدر میتونم تحمل کنم ؟ یا بهتر پنهان کنم ؟

بالاخره تموم میشه 

اطمینان دارم به بودن تفاوت 

اما تفاوت هم خوبه ...

آقای دکتر، یعنی آخر این همه سوز، بهار می‌آید؟!

۰ ۶

منطق

چیزی به نام احساس با آن مفهوم مجزای عامیانه وجود ندارد

همه چیز همان ذهن است و به تعبیری پردازش منطق ما از پیام های الکتریکی و واکنش های شیمیایی

پس اگر فکر می کنید تماما به طور احساسی عاشق شده اید در اشتباهید 

شما درگیر فوران هورمون های خاصی در بدن هستید

منطق شما اگر معیارهایی را در نظر دارد باید آن ها را بررسی کرد

اگر معیار ها برای انتخاب همخوانی دارد می توانید از واژه دوست داشتن استفاده کنید

معیار های منطق من همخوانی دارد پس حس دوست داشتن را در خود به وجود می آورد

پس من تو را دوست دارم

...

۰ ۵

یک

غمگین چون پاییزم...

غم این دل مگر یکی و دوتاست؟؟؟

۰ ۴

تو باش

چقدر حس خوبی داشت
وقتی زیر تابلوی شمالی منتظر بودی
وقتی از دور میدیدمت ولی از دوست داشتنت بازهم دلم خواست بگم هنوز نمیدونم کجایی
چقدر سادگی و صمیمیت از اون فاصله قابل حس بود
دوست داشتم سکوت کنم و فقط سکوت
تو حرف بزنی
هیجان صحبت هاتو دوست دارم
ذوق دیدن کتاب ها و کارت پستال ها تمام توجه من از اطراف رو معطوف به چشم هات می کرد
تو باید باشی
تو دقیقا خود حس زندگی هستی
کلافگی و لرزش دست هات وقتی به دنبال کلمه ای بودی که بهتر توصیف کنی انقدر برام سخت بود که ترجیح میدم حرفاتو نشنوم اما تو اروم باشی

۰ ۵
دنیا کوچکتر از آن است که گمشده ای را در آن یافته باشی
هیچکس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند
یکی در مه ... یکی در غبار ... یکی در باران.... یکی در باد و بیرحم ترینشان در برف.... آنچه بر جا می ماند رد پایی است و خاطرهایی که هر از گاه پس می زند مثل نسیم، پرده های اتاقت را....
تو اینطور نباش!!!
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان