بی دل

زندگی کتابیست که صفحاتش وارونه می شوند گهگاهی...

هزارتو

زندگی دقیقا برعکس تمام ذهنیت من قدم بر می دارد. کاش می توانستم این سادگی کثیف حفره های تودر توی ذهنم را خاموش کنم. همه چیز دوباره به سخت ترین حالت ممکن ادامه دار شده و منطق پایین دستی من هیچ درکی از ان ندارد...
میخواهم بشکنم ته مانده ی احساسات متوهمم را 
به خواب ببرم روان دل شکسته ام را
به نیش بکشم زباله های رویایی خاطراتم را
تا شاید تنها کمی از انتهای این خط به ابتدای فصل جدید سردرگمی ام نزدیک تر شوم.
نمی دانم شاید اوار این روزها انقدرها هم سنگین نیست اما به این مطمئنم که تحمل رسیدن به پایان را هنوز هم ندارم... 

۱ ۷
جناب منزوی
۰۹ تیر ۰۰:۱۵
هزارتویی که توش گیر کردم حس می کنم راهی برای بیرون رفتن ازش ندارم

پاسخ :

همه ی ما یک هزارتو داریم که عمیقا دنبال راهی برای خروج از اون هستیم
اما متاسفانه مشکل از عمر کوتاه ماست 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دنیا کوچکتر از آن است که گمشده ای را در آن یافته باشی
هیچکس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند
یکی در مه ... یکی در غبار ... یکی در باران.... یکی در باد و بیرحم ترینشان در برف.... آنچه بر جا می ماند رد پایی است و خاطرهایی که هر از گاه پس می زند مثل نسیم، پرده های اتاقت را....
تو اینطور نباش!!!
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان