بی دل

زندگی کتابیست که صفحاتش وارونه می شوند گهگاهی...

فقط برای چند لحظه خوابم برد ... اپیزود یک

فقط برای چند لحظه خوابم برد. با ضربه ی آرامی که دسته صندلی جلویی به پیشانی ام زد بیدار می شوم. اتوبوس خالی شده . همین چند لحظه پیش بود که به سختی جایی برای نشستن پیدا کرده بودم. چراغِ قرمز رنگِ تابلوی بستنی فروشی توجهم را جلب می کند. تازه به خاطرم آمد در همان چند لحظه ای که خوابم برده اتوبوس دو ایستگاه از مقصد همیشگی ام رد شده است . سریع بلند می شوم و کمی با تلو تلو خوردن ناشی از حرکت اتوبوس خود را به کنار راننده می رسانم .

آقا ببخشید من خوابم برد باید دو ایستگاه قبل پیاده می شدم . میشه نگه دارید؟

-ای آقا دنیارو آب ببره شمارو خواب میبره. صبر کن الان نگه می دارم .

با سرگیجه ی خفیفی از اتوبوس پیاده می شوم . هوا کاملا تاریک شده .

-زمستان امسال انگار کمی عجله داره برای نشوندن سرماش به جون استخونای ما کارتون خواب ها.

صدای حسین را می شنوم. عادت همیشگی دور دور کردن با آن کفش های میخی به ارث رسیده از پدرش را ترک نمی کند.

ادامه دارد ...

۱ ۴
. ℳƐĦƊℑ .
۱۸ شهریور ۲۲:۳۶

رمان؟!

ایول بابا😍😍😍

پاسخ :

فدات مهدی جان
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دنیا کوچکتر از آن است که گمشده ای را در آن یافته باشی
هیچکس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند
یکی در مه ... یکی در غبار ... یکی در باران.... یکی در باد و بیرحم ترینشان در برف.... آنچه بر جا می ماند رد پایی است و خاطرهایی که هر از گاه پس می زند مثل نسیم، پرده های اتاقت را....
تو اینطور نباش!!!
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان