بی دل

زندگی کتابیست که صفحاتش وارونه می شوند گهگاهی...

فقط برای چند لحظه خوابم برد ... اپیزود دو

حسین جان چطوری ؟ اوضاع خوبه ؟ سردت نیست با این زیرپوش ؟
-نه آقا ماهان. ما بدبخت بیچاره ها لااقل باید فرق بین زمستون و تابستون رو بفهمیم دیگه. وگرنه اونیکه لباس گرم میپوشه که نمیفهمه ۴ تا فصل داریم.
امشب چیزی برای خوردن هست؟ من که کلی التماس کردم بلکه این مدیر شیفت شب یه چندتایی غذا بده بیارم براتون ولی انگار این گرونی دامن این پولدارارو هم بد گرفته . خسیس ترشون کرده.
-آره هست بیا فعلا بریم که تا خونه کلی راهه.
بی خوابی بدی گریبان این شب ها را گرفته . نسیم خنکی که درست از لابه لای موهای بلند و نتراشیده ام راه خود را باز می کند را حس می کنم . کمی فکر کردن که چیزی از آدم کم نمی کند. دلم تنگ دست هایت شده. دلم برای آن نگاه گیرا و گاهی هم بریده بریده ات مدام تنگ می شود. یادت هست روزهای امتحان را؟ کلاس های بعدازظهر دانشگاه با چشم های پف کرده به کلاس می رسیدی. عشق مگر چیزی جز این خاطرات رنگی قلب هایمان است؟ کجایی که دستانم انقدر به تکاپو افتاده ؟ 


ادامه دارد ...

 

۲ ۳
. ℳƐĦƊℑ .
۲۱ شهریور ۲۱:۲۸

داره عاشقانه میشه!

 

پاسخ :

برای فهمیدن داستان هنوز یه کم زوده
:)))))
. ℳƐĦƊℑ .
۲۱ شهریور ۲۱:۴۶

خب بی صبرانه منتظریم(((:

پاسخ :

سعی می کنم زود به زود بذارم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دنیا کوچکتر از آن است که گمشده ای را در آن یافته باشی
هیچکس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند
یکی در مه ... یکی در غبار ... یکی در باران.... یکی در باد و بیرحم ترینشان در برف.... آنچه بر جا می ماند رد پایی است و خاطرهایی که هر از گاه پس می زند مثل نسیم، پرده های اتاقت را....
تو اینطور نباش!!!
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان