بی دل

زندگی کتابیست که صفحاتش وارونه می شوند گهگاهی...

مسمومیت

 زندگی ان هم به عنوان سایه کوچک کنار افتاده ای که رد شدن از روی ان هیچ حسی را به قدم های عبوریشان نمیدهد انقدرها هم سخت نیست. 
تنها سنگینی اوار شده ی روح فشرده شده تاریخ زندگی ام کمی دست و پا می زند... 
شاید پذیرش اشتباهات زندگی سختی غیر قابل توصیفی داشته باشد که البته با کمی تحمل در مقابل ان رستگار که نه اما ارامش خاطری ظاهری را حس می کنم. 
حتما به یاد دارم که این اشتباهات تقریبا غیرقابل جبران خواهد بود و سریع تر از انچه فکر می کنم تاثیرات دوست داشتنی بر باطن سفت و سخت من خواهد داشت. 
دوست داشتنی ؟؟؟  سوال مداوم ناخوداگاه من از تفکرات کثیف انبار شده . پاسخ واضحی نمی توان ساخت اما حس رسیدن به پایان نمی تواند دوست داشتنی نباشد.مگر همه به دنبال انتها نیستیم. 
پس اری دوست داشتنی . 
انتهای اسمان ؟ انتهای زمین ؟ انتهای جهان ؟  به زودی همه خواهیم دانست. انتهای ذهن مسموم شده را چطور؟ بسیار بعید به نظر می رسد اما بر هیچکس میزان مسمومیت ذهنش پوشیده نیست. مگر شیدا. شیدایی خاصی این روز ها را به سخره کشانده و من به خوبی میدانم کنترل بی معنیست. چرا کنترل؟ مگر انسان جز ازادی انتخاب به چیز دیگری هم می تواند فکر کند؟ بازهم ان فریاد بلند به انتخاب های تاثیر گرفته معترض است. چرا زیبایی بر انتخاب ها تاثیر گذار است؟ چرایی بی پاسخ که البته من قربانی این انتخاب های تاثیر گرفته ام. 
چرا عشق تاثیر پذیر است؟ چون حقیقی نیست. 
عشق چیزی جز گفتگو میان دو ذهن مسموم شده نیست که تا انتهای ان ادامه دار است  و البته مدام تکرار می شود. انتخاب من عشقی زشت با پس زمینه ای مسموم تا انتهای تاریک ذهنمان است.
کسی حاضر به انتخاب هست؟

۳ ۳
آموزش فروشندگی طلا و جواهر
۲۰ بهمن ۱۰:۲۱

دقیقا موافق هستم با این مطلب

. ℳƐĦƊℑ .
۲۲ بهمن ۱۳:۰۸

👌👌👌

فقط ذهن مسموم موجودی مثل انسان میتونه چیزی به نام عشق رو به وجود بیاره

پاسخ :

خوبه که متوجه داستان شدی
sepid.v ~|
۳۰ فروردين ۰۷:۵۸

👌👌👍👍

پاسخ :

سپاس
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دنیا کوچکتر از آن است که گمشده ای را در آن یافته باشی
هیچکس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند
یکی در مه ... یکی در غبار ... یکی در باران.... یکی در باد و بیرحم ترینشان در برف.... آنچه بر جا می ماند رد پایی است و خاطرهایی که هر از گاه پس می زند مثل نسیم، پرده های اتاقت را....
تو اینطور نباش!!!
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان